سایه ها دنبال خوابم تا بیایی ناجی.......
چشم به راه غروب راپیام دادم کجایی.......
رود جاری بود چون زندگی با تو دنبال تو بود آن رود
و.......
شب شد وبا ماه ازتو گفتم و پلک به دست شب سپردم تا فردا.......
تا فردا دوباره زیارت یادت را در بتکده برپا سازم
تا دوباره بر اوج قله های دوردست رهایی را فریاد بزنم
و.......
و بگویم به اویی که می شنود تو را فریاد می زنم
تو را.......
تو را وتو را و تا آخر هستی.......?.......تنها تو را
هر آنچه دوست داری دوست دارم تو را.
کلمات کلیدی :
|